اکراه بر سخن گفتن
اکراه بر سخن گفتن موجب هیچ حکمی نیست، چون کسی که مورد اکراه و اقع شده مکلف نیست. پس اگر باکراه بکلمه کفر نطق کرد و کلمات کفر آمیز بر زبان راند؛ مورد مواخذه قرار نمیگیرد و اگر کسی را قذف کرد و بزنا متهم ساخت، حد قذف بر او جاری نمیگردد و اگر باکراه اقرار نمود اقرار او معتبر نیست و اگر عقد ازدواج یا هبه یا بیع و معامله را جاری کرد، منعقد نمیشود و منشا اثر شرعی نیست و اگر سوگند خورد یا نذر کرد، ملزم بچیزی نمیشود و هرگاه با کراه زنش را طلاق داد یا بوی رجوع کرد، طلاق و رجوع او صحیح نیست دلیل همه آنچه که گفته شد.
این آیه است: ﴿مَن كَفَرَ بِٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ إِیمَٰنِهِۦٓ إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِیمَٰنِ وَلَٰكِن مَّن شَرَحَ بِٱلۡكُفۡرِ صَدۡرٗا فَعَلَیۡهِمۡ غَضَبٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ١٠٦﴾[النحل: ۱۰۶]. «هرکس بعد از ایمان آوردن مرتد گردد، و کلمه کفر بر زبان آورد، و کافر شود خداوند بر وی خشمگین و عذاب شدید خداوند در انتظار او است،. مگر اینکه تحت فشارو تهدید باکراه و اجبار کلمات کفر آمیز بر زبان آورد و در دل و قلبش بر ایمان بخدا استوار و مطمئن باشد که خشم و عذاب خداوند شامل حال او نمیشود مگر اینکه قلباً نیز بدین کفر راضی باشد و دنیای فانی را بر آخرت باقی ترجیح دهد که در آنصورت خشم و عذاب شدید خدا در انتظار او است».در شرح سبب نزول این آیه ابن کثیر در تفسیر خود از ابوعبیده محمد بن عمار بن یاسر نقل کرده است که: مشرکان قریش عمار یاسر را گرفتند و او را سخت شکنجه دادند تا اینکه او بموافقت با آنان نزدیک شد و بعضی از آنچه از او میخواستند بر زبان آورد سپس پیش پیامبرصرفت و شکوه حال خود نمود، پیامبرصگفت: دلت چطور بود آیا دردل نیز با آنان موافقت داشتیی؟ عمار گفت: دلم بر ایمان استوار بود. پیامبرصگفت: اشکالی ندارد. «إن عادوا فعد»«هرگاه چنین صحنهای تکرار شد تو نیز با آنان موافقت کن و لی تنها زبانی نه قلبی». بیهقی با تفصیل بیشتری آن را ذکر کرده است که عمار تحت اکراه و اجبار به پیامبرصدشنام داد و از بتهای آنان تعریف کرد و آنها را بخیر یاد کرد و پیش پیامبرصرفت و گفت ای رسول الله مرا بحال خود نگذاشتند تا اینکه ترا دشنام دادم و خدایانشان را بنیکی ستودم پیامبرصگفت: دلترا چگونه مییابی؟ یعنی در دل نیز با آنان موافق بودی؟ گفت: قلبم مطمئن بایمان و بر آن استوار بود.. پیامبرصفرمود: «إن عادوا فعد»و در این و قت بود که آیه فوق نازل شد. اگرچه این آیه درباره تلفظ بکفر و کلمات کفر آمیز است و لی برای هر چیزی عام است و همه انواع سخن را در بر میگیرد.
قرطبی گفت: و قتیکه خداوند اجازه داده است که بوقت اکراه بذات پاک او که اصل شریعت است کفر و رزید و آن را مورد مواخذه قرار نداده است، علما تمام فروع شریعت را بر آن حمل کردهاند، پس هرگاه در مورد هر یک از فروع شریعت، اکراه پیش آید مورد مواخذه و اقع نمیشود و حکمی بر آن مترتب نیست و خبر روایت شده از پیامبرصنیز آن را تایید میکند: «رفع عن أمتی الخطأ والنسیان وما استكرهوا علیه»و این روایت اگرچه سندش صحیح نیست و لیکن باتفاق علما معنی آن صحیح است و قاضی ابوبکر بن العربی چنین ذکر کرده است و ابومحمد عبدالله گفته است که بقول ابوبکر اصیلی در کتاب الفوائد و ابن المنذر در کتاب الاقناع، اسناد این روایت صحیح است، اگرچه بوقت اکراه و اجبار نطق بکلمات کفر آمیز رخصت است و لی بهتر آنست که برشکنجه صبر و شکیبائی نمود و عذاب و قتل را پذیرفت و بخاطر عزت دین تسلیم کفر نشد همانگونه که خود حضرت یاسر و بانوی گرامیش «سمیه» این شق را پذیرفتند و این خود را بهلاکت انداختن نیست، بلکه مانند شهادت در جنگ و جهاد است و علما بدان تصریح کردهاند و ابن ابی شیبه از حسن و عبدالرزاق در تفسیرش از معمر آوردهاندکه مسیلمه کذاب دو مرد راگرفته بود، خطاب بیکی گفت: درباره محمد چه میگوئی؟ او گفت: محمد رسول الله است. گفت: درباره من چه میگوئی؟ گفت: و تو نیز رسول الله هستی. او را رها کرد. بدیگری گفت: تو درباره محمد چه میگوئی؟ گفت: رسول الله است. گفت درباره من چه میگوئی؟ گفت: من کر هستم و سه بار این سوال را تکرار کرد و او این جواب را داد، که مسیلمه او را بقتل رساند. خبر آن دو مرد را به پیامبرصدادند، فرمود اولی از رخصت و اجازه خداوند استفاده کرده است و دومی حق را شکافته و بحق عمل کرده گوارایش باد.