فقه السنه

فهرست کتاب

عاریه ‌دادن چیزی که به معیر ضرری نمی‌رساند و برای مستعیر نفع دارد

عاریه ‌دادن چیزی که به معیر ضرری نمی‌رساند و برای مستعیر نفع دارد

پیامبرصنهی‌کرده است از اینکه انسان همسایه خود را منع‌کند از کوبیدن میخ چوبی در دیوارش مادام که ضرری برای دیوار نداشته باشد. یا نهادن تیر چوبی بر دیوارش‌، از ابوهریره روایت شده که پیامبرصگفت‌: «لایمنع أحدكم جاره أن یغرز خشبة فی جداره» «هیچکس از شما همسایه خود را منع نکند از اینکه میخ چوبی در دیوار وی بکوبد یا تیر چوبی بر دیوارش نهد»‌. ابوهریره ‌گفت‌: چرا شما را می‌بینم که از این میخ چوبی روی‌گردان هستید و آن را نمی‌پذیرید، بخدای سوگند، آن را در میان شانه‌های شما می‌کوبم و آن را یعنی تیر چوبی را بمیان شانه‌های شما می‌اندازم‌. بروایت مالک‌.

علما در معنی حدیث اختلاف کرده‌اند که آیا اجازه دادن ‌کوبیدن میخ و نهادن تیر چوبی بر دیوار همسایه و اجب است یا سنت و مندوب و پسندیده است‌؟

شافعی در این باره دو قول دارد و اصحاب مالک نیز دو قول دارند که اصح آنست برای ندب است ابوحنیفه و کوفیان نیز آن را مندوب می‌دانند نه و اجب و قول دوم شافعی و یاران مالک و جوب است که امام احمد و ابوثور و اصحاب حدیث نیز بر آن هستند و ظاهر حدیث نیز چنین است و کسانی که آن را مندوب می‌دانند می‌گویند بظاهر حدیث نمی‌شود عمل کرد و توقف کرده‌اند و ابوهریره گفت‌: چرا از آن روی‌گردان هستید و نمی‌گذارید که تیر چوبی را بر دیوار شما بگذارند و الله آن را برشانه‌های شما می‌اندازم‌. و این می‌رساند که یاران پیامبرصاز آن معنی ندب فهمیده‌اند، نه معنی و جوب را و اگر آن را و اجب می‌دانستند همگی از آن روی‌گردان نمی‌بودند و خدا داناتر است‌.

و هر چیزی که برای مستعیر سودمند باشد و برای معیر زیان نداشته باشد، همین حکم را دارد و منع‌ کردن آن برای معیر حلال نیست‌، و اگر صاحب دیوار ممانعت کند حاکم بدان دستور می‌دهد.

چون مالک از عمر بن خطاب روایت‌کرده است که ضحاک بن قیس درسرزمینی جوی می‌کشید و می‌خواست آن را از زمین محمد بن مسلمه عبوردهد، که محمد بن مسلمه مانع شد، ضحاک‌گفت‌: تو مرا از آن منع می‌کنی و حال آنکه برای تو منفعت داردکه زمین تو در اول و آخر از آن آب می‌خورد و برای آن زیان هم ندارد؟ باز هم محمد آن را منع‌کرد. ضحاک در این باره با عمر خطاب سخن‌گفت‌: عمر خطاب محمد را خواند و بوی دستور دادکه مانع او نشود. محمد اصرارکرد بر اینکه نگذارد. عمرگفت برادرت را از چیزی که بوی نفع می‌رساند و ترا زیانی ندارد منع مکن‌. محمد گفت نخیر نمی‌گذارم‌. عمر خطاب‌گفت‌: بخدای سوگند او باید این جوی را از زمین شما بگذراند و لو اینکه از شکمت بگذرد و عمر دستور داد که ضحاک جوی خویش ازآنجا عبوردهد و ضحاک چنین‌ کرد. و حدیثی هم از عمرو بن یحیی مازنی و از پدرش آمده است‌که‌گفت‌: عبدالرحمن بن عوف جوئی داشت که درباغ و بستان پدرم بود و خواست آن را بناحیه دیگر از بستان منتقل ‌کند و جدم که صاحب بستان بود، مانع او گشت و در این باره با عمر خطاب سخن‌گفت‌. او حکم‌ کرد که عبدالرحمن جوی خود را تغییر مکان دهد و بسخن صاحب بستان اهمیت نداد. و اینست مذهب شافعی و احمد و ابوثور و داود و جماعتی از اهل حدیث‌. و لی ابوحنیفه و مالک می‌گویند چنین حکمی روا نیست‌، چون درعاریه اجباری نیست و بدان حکم نمی‌شود و احادیثی که ‌گذشت رای اول را ترجیح می‌دهند.